متن ذیل مختصری از تاریخ مدیریتی گمرک خرمشهر و بندر امام خمینی است که توسط جناب آقای عبدالرزّاق دره نژاد در قالب خاطره ارسال گردیده است.

آقای دره نژاد از همکاران بازنشست می باشند و همینک از طرف تعاونی کارکنان گمرک بندر امام متصدی امور خدمات رسانی آن شرکت تعاونی در این گمرک می باشند.

از سال 1349 تا 1351 مدير كل گمرك خرمشهر آقاي جالي چيان بود .

فرستنده:عبدالرزّاق دره نژاد

خاطره زیر از برادر و همکار عزیزمان جناب آقای سید حشمت الله حبیب پور است. این رزمنده دلاور دفاع مقدس، همینک در اداره کل گمرک بندر امام خمینی(ره) به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت می نمایند.

روزی در مرز مهران عراقی ها به شدت منطقه را زیر آتش خمپاره قرار دادند.

نیروهای رزمنده فورا به صورت روی زمین خوابیدند.

سه نفر به سمتی دویده و زیر صخره ای پناه گرفتند.

در این حین خمپاره ای دقیقا به زیر همان صخره اصابت کرد.

خاطره زیر از برادر و همکار عزیزمان جناب آقای سید حشمت الله حبیب پور است. این رزمنده دلاور دفاع مقدس، همینک در اداره کل گمرک بندر امام خمینی(ره) به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت می نمایند.

یک شب جهت آمادگی حضور در خطوط مقدم، رزمایشی(مانور) را در آب های هورالعظیم تدارک دیدند.هر دو نفر سوار یک قایق شده و از اطراف هور آتش سنگنی بر سر مان فرو میریختند!. شدت آن به حدی بود که فکر میکردیم نیروهای عراقی در حال تیر اندازی به سمت ما هستند!.

خاطره زیر از برادر و همکار عزیزمان جناب آقای سید حشمت الله حبیب پور است. این رزمنده دلاور دفاع مقدس، همینک در اداره کل گمرک بندر امام خمینی(ره) به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت می نمایند.

در سال 1362برای اولین بار(بدون آموزش) به جبهه اعزام شدم.

پس از یک هفته استقرار در پادگان سر پل ذهاب، به مناطق عملیاتی (خط دوم) اعزام شدیم.

یک شب که نوبت نگهبانی از رزمندگان گروهان را بر عهده داشتم، فرمانده گروهان(حسین...) به قصد آزمودنم به طور مخفیانه...

چه روز تلخی شد آن صبحی که به اداره آمدم و یاسر بهروز با چشمانی قرمز و اشک حلقه زده با گلوئی بغض گرفته گفت: حاجی رحمت خدا رفته!. گفتمش: کدوم حاجی؟!. گفت: حاج زندی!.

اصلا نمیدانم چه شد و زانوانم بی حس شد و روی صندلی نشستم. انگار شوکه شده بودم و هیچ احساسی نداشتم و پلک هایم بر هم نمی خورد! گویا زمان ایستاده بود و لحظه متوقف شده بود!. اشک خشکیده بود و بغض اجازه ابراز احساس نمی داد!.....

قابل توجه: علاقه مندان به ارسال مطالب خود به این وبلاگ می توانند با وارد کردن نام کاربری basiji@valayatmadari  و رمز عبور 123456 در اینجا نسبت به درج مطلب اقدام فرمایند.

نزدیک به یک سال است که از واقعه تلخ درگذشت حاج غلام عباس زندی مدیر کل اسبق گمرک بندر امام خمینی(ره) می گذرد.

یادم هست درست مثل همین روزها مابین شادی غدیر خم و آماده شدن برای محرم1392 بودیم و تقریبا یک هفته مانده بود به اول محرم که خبر جانسوز حادثه تصادف و فوت حاج آقا زندی را دریافت کردیم. با شنیدن این خبر همه کارکنان گمرک بندر امام در غم و اندوه فرو رفته و باور این خبر، برایشان بسیار سخت و تلخ بود.

از یکم تا دوازدهم محرم1392 هر شب در حسینیه المهدی(عج)،علاوه بر ذکر مصیبت و سوگواری سالار شهیدان، یاد حاج آقای زندی،( که خود نیز یکی از بانیان و خیّرین و اعضاء اصلی هیات آن حسینیه محسوب می شدند و همه ساله مراسمات باشکوهی را تدارک می دیدند)، گرامی داشته می شد و بچّه های هیات محبین انصارالمهدی بنر تمثال آن مرحوم را بر دیوار ورودی نصب کرده بودند و برایش اشک می ریختند.

متن ذیل مطلب ارسالی برادر مجید آوازه کارمند بسیجی گمرک بندر امام به نمایشگاه هفته دفاع مقدس پایگاه بسیج گمرک بندر امام خمینی است. مجید آوازه برادر شهید یحیی آوازه می باشد.

     آنچه ذیلا تقدیم تان میگردد خاطره دوم برادر آزاده محمد خانی احمد آبادی از کارمندان و بسیجیان گمرک بندر امام است. ایشان این خاطره  را به نمایشگاه دفاع مقدس بسیج گمرک بندر امام خمینی(ره) اهدا نموده اند:

خاطره اول(ولک ارشد) را از اینجا بخوانید.

      آنچه ذیلا تقدیم تان میگردد خاطره اول برادر آزاده محمد خانی احمد آبادی از کارمندان و بسیجیان گمرک بندر امام خمینی است. ایشان این خاطره طنز را به نمایشگاه دفاع مقدس بسیج گمرک بندر امام خمینی اهدا نموده اند:

خاطره دوم (مرگ بر رجوی آزادگان در اردوگاه)

قوطی کمپوت

وقتی هدایای مردمی را باز میکردیم، در میان انبوه کمپوتها چشمم به یک نایلون افتاد که به نظرم خیلی سبک بود وقتی اون را برداشتم دیدم واقعا سبکه.

یه قوطی خالی کمپوت و یه نامه با دست خط یه بچه دبستانی توی نایلون بود.

نامه رو باز کردیم و دیدیم بچه دبستانی توی نامه نوشته بود:

     هشت سال دفاع مقدس یکی از زیباترین جلوه های عنایت حق تعالی به مردم شریف ایران اسلامی است. در این امتحان بزرگ الهی، مردان و زنانی سرفراز از این آزمون بیرون آمدند که بعضا حتی حکم جهاد هم بر آنان واجب نبوده و با داشتن شرایط خاص خود و عدم توانائی جنگیدن، باز در جبهه حضور می یافتند.

      برادر عزیز مان جناب آقای بابنادی یکی از آن مردان بی ادعاست که با وجود وضعیت نامناسب جسمانی خود،به فرمان ولی امر زمان خویش لبیک گفته و در جبهه های حق علیه باطل حضور یافته است. ایشان تا کنون نیز در پایگاه مقاومت بسیج انصارالمهدی گمرک بندر امام خمینی(ره) در جبهه فرهنگی فعالیت داشته و سرباز وفا دار ولایت باقی مانده است.

      در دو پست قبلی خاطره اول و خاطره دوم از خاطرات برادر محمدحسن بابنادی را درج کردیم.

      متن ذیل یکی دیگر از خاطرات این راست قامت دلاور، در خط مقدم جبهه است که تقدیم شما می گردد:

      هشت سال دفاع مقدس یکی از زیباترین جلوه های عنایت حق تعالی به مردم شریف ایران اسلامی است. در این امتحان بزرگ الهی، مردان و زنانی سرفراز از این آزمون بیرون آمدند که بعضا حتی حکم جهاد هم بر آنان واجب نبوده و با داشتن شرایط خاص خود و عدم توانائی جنگیدن، باز در جبهه حضور می یافتند.

      برادر عزیز مان جناب آقای بابنادی یکی از آن مردان بی ادعاست که با وجود وضعیت نامناسب جسمانی خود،به فرمان ولی امر زمان خویش لبیک گفته و در جبهه های حق علیه باطل حضور یافته است. ایشان تا کنون نیز در پایگاه مقاومت بسیج انصارالمهدی گمرک بندر امام خمینی(ره) در جبهه فرهنگی فعالیت داشته و سرباز وفا دار ولایت باقی مانده است.

      در پست قبلی اولین خاطره از برادر محمدحسن بابنادی را درج کردیم.

       متن ذیل دومین خاطره از خاطرات این راست قامت دلاور، در خط مقدم جبهه است که تقدیم شما می گردد:

      هشت سال دفاع مقدس یکی از زیباترین جلوه های عنایت حق تعالی به مردم شریف ایران اسلامی است. در این امتحان بزرگ الهی، مردان و زنانی سرفراز از این آزمون بیرون آمدند که بعضا حتی حکم جهاد هم بر آنان واجب نبوده و با داشتن شرایط خاص خود و عدم توانائی جنگیدن، باز در جبهه حضور می یافتند.

      برادر عزیز مان جناب آقای بابنادی یکی از آن مردان بی ادعاست که با وجود وضعیت نامناسب جسمانی خود،به فرمان ولی امر زمان خویش لبیک گفته و در جبهه های حق علیه باطل حضور یافته است. ایشان تا کنون نیز در پایگاه مقاومت بسیج انصارالمهدی گمرک بندر امام خمینی(ره) در جبهه فرهنگی فعالیت داشته و سرباز وفا دار ولایت باقی مانده است.

      متن ذیل اولین خاطره از خاطرات این راست قامت دلاور، در خط مقدم جبهه است که تقدیم شما می گردد:

برای دومین بار تصمیم گرفتم به جبهه برم که تاریخ اعزام مصادف شد با تیرماه(عید فطر) سال 62 بعد از اعزام و دیدن آموزش ها و مهارتهای کافی بعد از 15 روز به سوی خط مقدم که برای گردان مشخص کردند حرکت کردیم ماموریت گردان پدافند از خط مقدم در منطقه پاسگاه زید عراق که دست نیروهای ارتش بود.