درس های ولایتمداری و ولایت پذیری
درس های ولایتمداری و ولایت پذیری
 
کربلای جبهه ها یادش بخیر

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

       هشت سال دفاع مقدس یکی از زیباترین جلوه های عنایت حق تعالی به مردم شریف ایران اسلامی است. در این امتحان بزرگ الهی، مردان و زنانی سرفراز از این آزمون بیرون آمدند که بعضا حتی حکم جهاد هم بر آنان واجب نبوده و با داشتن شرایط خاص خود و عدم توانائی جنگیدن، باز در جبهه حضور می یافتند.

      برادر عزیز مان جناب آقای بابنادی یکی از آن مردان بی ادعاست که با وجود وضعیت نامناسب جسمانی خود،به فرمان ولی امر زمان خویش لبیک گفته و در جبهه های حق علیه باطل حضور یافته است. ایشان تا کنون نیز در پایگاه مقاومت بسیج انصارالمهدی گمرک بندر امام خمینی(ره) در جبهه فرهنگی فعالیت داشته و سرباز وفا دار ولایت باقی مانده است.

      متن ذیل اولین خاطره از خاطرات این راست قامت دلاور، در خط مقدم جبهه است که تقدیم شما می گردد:

 

برای دومین بار تصمیم گرفتم به جبهه برم که تاریخ اعزام مصادف شد با تیرماه(عید فطر) سال 62 بعد از اعزام و دیدن آموزش ها و مهارتهای کافی بعد از 15 روز به سوی خط مقدم که برای گردان مشخص کردند حرکت کردیم ماموریت گردان پدافند از خط مقدم در منطقه پاسگاه زید عراق که دست نیروهای ارتش بود.

برادر محمدحسن بابنادی در حال اعزام به جبهه

وقتی گردان به خط رسید نزدیک غروب خط مقدم از ارتش تحویل نیروهای سپاه پاسداران داده شد و شروع به دسته بندی در سنگرها شدیم. شب دوم بود نوبت نگهبانی به من و دوستم رسید ساعت 12 شب بود همه جا تاریک بود ، چشم جایی رو نمی دید، سنگر ما درست سر پیچ(گوشه) خاکریز بود با دوستم قرار گذاشتیم هر دو ساعت یک نفر کشیک بدهیم ، اول گفت تو استراحت کن بعد از استراحت نوبت من شد ، نصف شب بود همه جا تاریک هیچ صدایی نبود بعد از چند دقیقه متوجه شدم صداهای مشکوک از جلوی خاکریز به گوشم می رسید.

اول خیال کردم بچه های گشت خودمان هستند بعد از چند دقیقه دیدم گلوله هایی به طرف سنگرمان شلیک کردند فهمیدیم عراقی هستند همین طور دومی و سومی تا حدود 7 تا 8 گلوله به طرف من شلیک می کردند که وقتی گلوله ها به یک متری من می رسیدند مثل اینکه یک سپر فولادی جلوی سنگر ما بود و گلوله ها از بالای سر من می گذشتند و در چند متری پشت سرم به زمین می خوردند و منفجر میشدند و من متوجه نبودم گلوله ها چه نوعی هستند ، لذا دوستم را بیدار کردم ، گفتم ببین عراقی ها چه شلیک می کنند بعد از اندکی 2گلوله دیگر شلیک کردند که دوستم گفت آر پی جی هستند و فریاد زد عراقیها ! تمام خط با هر سلاحی به طرف عراقیها که تا 20 متری آمده بودند شلیک کردند ، صبح که شد دیدیم دو تا از نیروهای عراقی بر اثر آتش بچه ها مرده بودند و بقیه فرار کرده بودند و این چیزی نبود جز معجزه الهی که به چشم خود دیدم که واقعا خداوند نگهبان ما بود.

خاطره دوم و خاطره سوم

 


نظرات شما عزیزان:

نادرزمانی
ساعت0:18---11 آبان 1393
دورود بر جناب بابنادی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: رزمندگان، بسیجیان و کارکنان گمرک، گمرک بندر امام خمینی، خاطرات کارکنان گمرک، برادر رزمنده محمد حسن بابنادی، خاطرات، خاطرات جبهه، ،
برچسب‌ها:
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:بابنادی,عکس جبهه,محمد حسن بابنادی,خاطره جبهه,دفاع مقدس,رزمندگان,, توسط رزمندگان و بسیجیان ولایتمدار
نام جبهه پایداری پذیرفته شد طرد فتنه‌گران تا توبه محتوای نامه اوباما به امام خامنه ای فتنه را علاج خواهم کرد تحلیل اختلاف علامه مصباح و رفسنجانی/1 داعس به جای داعش واکنش مخاطبان به مستند آقا رجب محمدزاده جانباز بی صورت خوش سیرت

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای درس های ولایتمداری و ولایت پذیری محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.