درس های ولایتمداری و ولایت پذیری
درس های ولایتمداری و ولایت پذیری
 
کربلای جبهه ها یادش بخیر

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

     هشت سال دفاع مقدس یکی از زیباترین جلوه های عنایت حق تعالی به مردم شریف ایران اسلامی است. در این امتحان بزرگ الهی، مردان و زنانی سرفراز از این آزمون بیرون آمدند که بعضا حتی حکم جهاد هم بر آنان واجب نبوده و با داشتن شرایط خاص خود و عدم توانائی جنگیدن، باز در جبهه حضور می یافتند.

      برادر عزیز مان جناب آقای بابنادی یکی از آن مردان بی ادعاست که با وجود وضعیت نامناسب جسمانی خود،به فرمان ولی امر زمان خویش لبیک گفته و در جبهه های حق علیه باطل حضور یافته است. ایشان تا کنون نیز در پایگاه مقاومت بسیج انصارالمهدی گمرک بندر امام خمینی(ره) در جبهه فرهنگی فعالیت داشته و سرباز وفا دار ولایت باقی مانده است.

      در پست قبلی اولین خاطره از برادر محمدحسن بابنادی را درج کردیم.

      متن ذیل دومین خاطره از خاطرات این راست قامت دلاور، در خط مقدم جبهه است که تقدیم شما می گردد:

 

 

لشکر تصمیم گرفت جهت یکنواخت شدن خاکریز خودی یک خاکریزی در چند متری احداث کنند، وقتی خاکریز جدید زده شد جهت مستقر شدن در پشت خاکریز و ایجاد جان پناه و سنگر هر سه نفر باید یک سنگر درست می کردیم ما هم مثل بچه های دیگه شروع به درست کردن سنگر کردیم ، کیسه های خالی که در اختیارمان قرار دادند برای جلوگیری از آفتاب پر از خاک کردیم وروی هم چیدیم.

 

من رفتم از چند متری خاکریز یک تخته بزرگ جهت سقف روی سنگر بیاورم که برای سنگر سقفی درست کنیم وقتی تخته را آوردم حدود یک متری خاکریز رسیدم هنوزتخته دستم بود و ایستاده بودم که خواستم از دو هم سنگرم که بیایند کمک کنند ، یکدفعه یک خمپاره 60میلی متری درست در فاصله نیم متری من به زمین خورد و من در دود حاصل از انفجار ناپدید شدم.

بچه ها اول آمدند مرا مورد بازرسی قرار دادند ، گفتم من سالم هستم ! وقتی بچه ها رفتند دیدم صدای ناله هم سنگر یهایم از توی سنگر می آید و از بچه ها خواستم بیایند کمک کنند، وقتی آنها را از توی سنگر بیرون آوردیم، یکی در دم شهید شده بود و دیگری در مسیر انتقال به بیمارستان براثر ترکش همان خمپاره شهید شد و این در صورتی بود که من از همه نزدیکتر به آن خمپاره بودم و شهادت نصیب من نشد و آنها که حدود دو متر دورتر از محل انفجار و درون سنگر بودند شهید شدند و این هم امر خدا بود که به این حقیقت رسیدم که هر کس در جبهه شهید و یا مجروح و یا اسیر شد، این سرنوشت و تقدیر آنها بود،و صد افسوس که بنده محروم شدم!.

خاطره سوم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: رزمندگان، بسیجیان و کارکنان گمرک، گمرک بندر امام خمینی، خاطرات کارکنان گمرک، برادر رزمنده محمد حسن بابنادی، خاطرات، خاطرات جبهه، ،
برچسب‌ها:
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:بابنادی,عکس جبهه,محمد حسن بابنادی,خاطره جبهه,دفاع مقدس,رزمندگان,, توسط رزمندگان و بسیجیان ولایتمدار
نام جبهه پایداری پذیرفته شد طرد فتنه‌گران تا توبه محتوای نامه اوباما به امام خامنه ای فتنه را علاج خواهم کرد تحلیل اختلاف علامه مصباح و رفسنجانی/1 داعس به جای داعش واکنش مخاطبان به مستند آقا رجب محمدزاده جانباز بی صورت خوش سیرت

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای درس های ولایتمداری و ولایت پذیری محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.