خاطره زیر از برادر و همکار عزیزمان جناب آقای سید حشمت الله حبیب پور است. این رزمنده دلاور دفاع مقدس، همینک در اداره کل گمرک بندر امام خمینی(ره) به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت می نمایند.
در سال 1362برای اولین بار(بدون آموزش) به جبهه اعزام شدم.
پس از یک هفته استقرار در پادگان سر پل ذهاب، به مناطق عملیاتی (خط دوم) اعزام شدیم.
یک شب که نوبت نگهبانی از رزمندگان گروهان را بر عهده داشتم، فرمانده گروهان(حسین...) به قصد آزمودنم به طور مخفیانه از سنگر بیرون آمده و در تاریکی شب اطراف سنگر قدم میزد.
به او ایست دادم. در جای خود ایستاد. در این موقع لازم بود رمز شب را از وی بپرسم، اما مجددا ایست محکمتر ی به دادم!
بیچاره همچنان ساکت بر جای خود ایستاده بود!.
بلافاصله اقدام به تیراندازی هوائی کردم!!.
در این هنگام فریاد زد بابا نزن!! نزن! منم حسین! نزن!!
فردای آن روز چون لو رفته بودم و همه فهمیده بودند آموزش ندیده ام، جهت طی نمودن دوره آموزشی، به مدت ده روز به پادگان سر پل ذهاب عودتم دادند!.
هنوز خدا رو شکر میکنم که تیر هوائی شلیک کردم! اگر زمینی شلیک می کردم معلوم نبود چه سر اون بیچاره می آوردم!!.
0
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رزمندگان، بسیجیان و کارکنان گمرک، گمرک بندر امام خمینی، خاطرات کارکنان گمرک، برادر رزمنده سید حشمت الله حبیبپور، ،